قرن ما

چه مصیبتی است که بر ما و قرن ما می گذرد ،

آرمان های عزیز و بزرگ بشریت که در طول تاریخ درازش میلیونها میلیون شهید داده است تا بدانها دست یابد خدا پرستی بود که روح و عشق و کرامت می آفرید

و عدالت بود که برابری و برادری را جایگزین تبعیض و تضاد می کرد

و آزادی که انسان را از قدّاره بندی جبّاران و جور استبداد گران می رهاند

و آنگاه دنیایی می شد که در آن ، انسانها برابر ، برادر و آزاد و بی وحشت از دژخیم ، عشق بورزند و در پرستش خدای دانش ، زیبایی ، عظمت ، آگاهی ، آفرینش ، قدس و تعالی و نور جهانی را ببیند .

لبریز از معنی و روح و هدف و فلسفه زیستن که در آن زیستن مفهومی دارد و ارزشی و هم مردن.

و انسان وجودیست که می داند که چیست ؟ و برای چه ؟

و می تواند به یاری آزادی و عدالت و به هدایت عشق خودآگاهی خدایی خویش را بپرورد.

« دکتر علی شریعتی‌ »

( با مخاطب های آشنا ، ص ۷۴ )

نوروز

سلام

نوروز مبارک باد.

با آرزوی سالی پر از شادی و سرور. 

نخستین روز بهار گویی نخستین روز آفرینش است.

اگر روزی خدا جهان را آغاز کرده است مسلما" آن روز نوروز بوده است.

مسلما" بهار نخستین فصل و فروردین نخستین ماه و نوروز نخستین روز ، روز آفرینش است .

هرگز خدا جهان را و طبیعت را ، با پاییز یا زمستان یا تابستان آغاز نکرده است.

مسلما" اولین روز بهار سبزه ها روییدن آعاز کرده اند و رود ها رفتن و شکوفه ها سر زدن و جوانه ها شکفتن

و این همه یعنی نوروز.

« دکتر علی شریعتی »

( هبوط در کویر ، ص ۵۰۴ )

اختلاف

اختلاف من با برخی از شخصیتهای مذهبی (روحانیون) ، اختلاف پسری است با پدرش در درون خانواده و هر دو بر سر یک تعصب و آن مصلحت حفظ سلامت و حیثیت خانه و خانواده‌ مان ( مثلا" پسری تلاش می کند تا در خانه سیستم گرمایی شوفاژ را برقرار کند و پدر به کرسی عادت کرده و مخالفت می کند و حاضر نیست ).

 

این است که من لحظه ای از گفتن در برابر این نسل و این غرب مهاجم برای ماندن این خانه خاموش نخواهم شد ؛ چون احساس خطر می کنم ، اگر چند زمستان دیگر بگذرد و اگر زلزله ای دیگر آن را تکان دهد خانه فرو خواهد ریخت ، بچه ها خواهند گریخت ، پیرها و بیماران در زیر آوار آن خواهند مرد.

دمی گریبان بزرگ ها و اولیای خانواده را رها نخواهم کرد ؛ نه از کتکشان می ترسم و نه از نوازششان.

گاه از سر و صدا می افتم اما اگر در زیر مشت و لگد پدران روحانی خُرد و خمیر شوم شکایت بر بیگانه نخواهم برد .

اختلاف ها اختلاف بچه ها و بزرگ ها و در یک خانواده است.

چه نامرد مردمی هستند که کشمکش خانوادگی را از حُرمت حریم خانواده به کوچه و بازار و بیگانه کشند.

« دکتر علی شریعتی »

( گفتگوهای تنهایی ، ص ۱۰ و ۲۲ )

نیایش

خدایا:

مگذار که :

ایمانم به اسلام و عشقم به خاندان پیامبر ، مرا با کسبه دین ، یا حَمَله تعصب ، و عَمَله ارتجاع هم آواز کند .

که آزادی ام اسیر پسندِ عوام گردد .

که «دینم» در پس «وجهه دینی» ام دفن شود ، که عوام زدگی مرا مقلّد تقلید کنندگانم سازد .

که آن چه را «حق می دانم» به خاطر آن که «بد می دانند» کتمان کنم .

خدایا می دانم که اسلامِ پیامبرِ تو با « نه » آغاز شد و تشیع دوست تو نیز با « نه » آغاز شد .

مرا ای فرستنده محمد و ای دوستدار علی ! به« اسلام آری » و به « تشیع آری » کافر گردان .

« دکتر علی شریعتی »

 

سخنانی کوتاه

دکتر شریعتی

 ۱۰ سخن از شهید دکتر علی شریعتی که هر کدام در خودش هزاران سخن دگر نهفته است :  

۱.مسئولیت زاده توانایی نیست ، زاده آگاهی است و زاده انسان بودن.

۲.دلی که از بی کسی غمگین است ، هر کسی را می تواند تحمل کند.

۳.ارزش عمیق هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد.

۴.عشق به آزادی مرا همه عمر در خود گداخته است.

۵.اگر پیاده هم شده است سفر کن ، در ماندن می پوسی.

۶.خدا و انسان و عشق ، این است امانتی که بر دوش ما سنگینی می کند.

۷.قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد.

۸.مرا کسی نساخت ، خدا ساخت . نه آنچنان که کسی می خواست ، که من کس نداشتم . کسم خدا بود ، کس بی کسان.

۹.هر کسی را نه بدان گونه که هست احساسش می کنند ، بدان گونه که احساسش می کنند ، هست.

۱۰.استوار ماندن و زیر هر باری نرفتن ، دین من است.

ایمان‌ ، موعود ، معبود

چقدر ایمان خوب است ! چه بد می کنند آنها که می کوشند انسان را از ایمان محروم کنند.

چه ستمکار مردمی هستند این به ظاهر دوستداران بشر ! (طرفداران آزادی و مدرنیسم و بَسا مدرن).

دروغ می گویند ، دروغ نمی فهمند یا می فهمند و نمی خواهند ، نمی توانند بخواهند ، اگر عشق نباشد چه آتشی زندگی را گرم کند ؟

اگر نیایش و پرستش نباشد زندگی را به چه کار شایسته ای صرف توان کرد؟

اگر انتظار مسیحی ، امام قائمی ، موعودی در دلها نباشد ماندن برای چیست؟

و اگر میعادی نباشد ماندن برای چیست؟

اگر دیداری نباشد دیدن را چه سود؟

دیده را فایده آن است که دلبر بیند

                                            گر نبیند چه بود فایده بینایی را

اگر بهشت نباشد صبر بر رنج و تحمل زندگی دوزخ چرا؟

اگر ساحل آن رود مقدس نباشد بردباری در عطش از بهر چه؟

و من در شگفتم که آنها می خواهند معبود را از هستی بر گیرند چگونه انتظار دارند انسان در خلاء دم زند؟

ایمان چه دنیای زیبا و پر از عجائبی است( گویی که )جهان دیگر در همین جهان است.

کوچه و بازار ، شهر و باغ و آبادی و طوبی و روح و پری و گل و میوه و شیر و عسلش در همین زمین است( روایتی در اصول کافی که بهشت در لای همین دنیا پیچیده است ).

                                                                                      دکتر علی شریعتی

                                                                               (گفتگوهای تنهایی ، ص۸۸۵)

                       

قلم توتم من است

سلام

در حال خواندن نظرات وبلاگی بودم که دیدم متاسفانه یکی از خوانندگان آن وبلاگ در جواب دوستی که نوشته ای از دکتر را در مطالب خود جای داده بود گفته بود که دکتر شریعتی آبروی مسلمانها را برده است ، حرمت قلم و کتاب را حفظ نکرده و فقط روحیه انقلابی دارد!!

در مورد آبروی مسلمانها همان بس که نوشته هایش برای همگان مشهود است . نمیدانم استاد دیگر برای اسلام چه کار باید می کرد اما

مطلب زیر را برای آن فرد و دیگر کسانی که معتقدند دکتر حرمت قلم را نفهمیده آورده ام.

خود قضاوت کنید:

--------------------------------------

قلم توتم من است ، توتم ماست ، به قلمم سوگند ، به خون سیاهی که از حلقومش می چکد سوگند ، به رشحه ی خونی که از زبانش می تراود سوگند ، به ضجه های دردی که از سینه اش بر می آید سوگند...

که توتم مقدسم را نمی فروشم ، نمی کشم ، گوشت و خونش را نمی خورم ، به دست زورش تسلیم نمی کنم ، به کیسه زرش نمی بخشم ، به سر انگشت تزویرش نمی سپارم

دستم را قلم می کنم و قلمم را از دست نمی گذارم ، چشم هایم را کور می کنم ، گوشهایم را کر می کنم ، پاهایم را می شکنم ، انگشتم را بند بند می برم ، سینه ام را می شکافم ، قلبم را می کشم ، حتی زبانم را می برم و لبم را می دوزم....

اما قلمم را به بیگانه نمی دهم

به جان او سوگند که جان را فدیه اش می کنم ، اسماعیلم را قربانیش می کنم ، به خون سیاه او سوگند که در غدیر خون سرخم غوطه می خورم ، به فرمان او ، هر جا مرا بخواند ، هر جا مرا براند، در طاعتش درنگ نمی کنم.

قلم توتم من است ، امانت روح القدس من است ، ودیعه مریم پاک من است ، صلیب مقدس من است ، در وفای او ، اسیر قیصر نمی شوم ، زرخرید یهود نمی شوم ، تسلیم فریسان نمی شوم.

بگذار بر قامت بلند و راستین و استوار قلمم به صلیبم کشند ، به چهار میخم کوبند ، تا او که استوانه حیاتم بوده است ، صلیب مرگم شود ، شاهد رسالتم گردد ، گواه شهادتم باشد تا خدا ببیند که به نامجویی ، بر قلمم بالا نرفته ام ، تا خلق بداند که به کامجویی بر سفره گوشت حرام توتمم ننشته ام.....

...... هر کسی را ، هر قبیله ای را توتمی است ؛ توتم من ، توتم قبیله من قلم است.

قلم زبان خدا است ، قلم امانت آدم است ، قلم ودیعه عشق است ، هر کسی توتمی دارد

و قلم توتم من است

و قلم توتم ما است. 

« دکتر علی شریعتی »

( گزیده ای از مقاله توتم پرستی )