مزینان ، روستایی که ....

 

سلام. 

در این مدت که نبودم شاهد ابراز لطف خیلی از دوستان بودم و بعضاْ چرایی به روز نشدن را پرسیده بودند. در این مورد لازم است که بگویم خودم خیلی مایل بودم همچون گذشته وبلاگ را به روز کنم اما به خاطر مشغله ام کمتر به این امر پرداختم ( کما اینکه مطلب را هم آماده کرده بودم اما فرصت تایپ و به روز شدن را پیدا نکردم ). 

امید که از این پس بیشتر بتوانم نوشته های دکتر شریعتی را در وبلاگ قرار دهم. 

 

این مطلب را بخوانید . خود قضاوت کنید و خود ببینید که دکتر چطور از ده کوچکی که در آن بدنیا آمده سخن می گوید با وجودیکه بیشتر عمر خود را در آنجا نبوده است. ببینید چطور از مردم آنجا سخن می گوید و او خود را با افتخار مزینانی می خواند و امروزه خیلی از مردم ما ( بالاخص جوانان ) بر خود زشت می دانند که بگویند اهل فلان شهر یا فلان روستا هستند..............

شاید به اعتقاد خیلی ها این نوشته آنقدر با اهمیت نیست که بخواهم به آن بپردازم اما برای من ارزش بالایی داشت چون :

ایران وطنم است. 

------------------------------------------

بر کرانه کویر ، به تعبیر حدود العام ، « شهرکی » است که شاید با همه روستاهای ایران فرق دارد. چشمه آبی سرد که  ، در تموز سوزان کویر ، گویی از دل یخچالی بزرگ بیرون می آید ، از دامنه کوههای شمالی ایران به سینه کوه سرازیر می شود و از دل ارگ مزینان سر بر می دارد ، از دل این دیواره های عبوس و مرموزی که قرن های گمشده ای را که اسلام به اساطیر کشاند در آغوش خویش نگاه داشته اند و ، خود ، علیرغم تاریخ ، همچنان استوار ایستاده اند.

درست گویی عشق آباد کوچکی است ، و چنان که می گویند ، هم بر انگاره ی عشق آبادش ساخته ند ، صد سال پیش که مزینان کهنه را سیل از بنیاد بر می کند و می برد و ، ناچار ، همه چیز از نو ساخته می شود .

حدود العام از « مرد » و « انگور » مزینان نام می برد و از هزار و صد سال پیش ، هنوز بر همان مهر و نشان است که بود . مردانش نیرومند و مغرور که سبزواری ها را دهاتی می دانند و مشهدی ها را گدایان گوش بر ، و مردان تهرانی را زنانی ریش دار ! و در شگفتند که چرا غالبا این تنها برگه ی معتبر را هم از میان می برند !؟

و باغ های انگورش که هنوز – علی رغم مادیتی که بر روستا ها تاخته و باغ ها را همه غارت کرده است – بر جا و آبادند و خوشه های عسکر و لعل و شست عروسش همچون چراغ می درخشند .

و تاریخ بیهق از شاعران و دانشمندان و مردان فقه و حکمت و شعر و ادب و عرفان و تقوایش یاد می کند ، در آن روزگاری که باب علم بر روی فقیر و غنی ، روستایی و شهری باز بود و....... 

« دکتر علی شریعتی » 

( هبوط در کویر ، ص ۲۶۱ و ۲۶۲ )

بزرگترین فاجعه تاریخ

 

وقتی زور ، جامه تقوی می پوشد ، بزرگترین فاجعه در تاریخ پدید می آید ! 

فاجعه ای که قربانی خاموش و بی دفاعش علی است و فاطمه و بعدها دیدیم که فرزندانشان یکایک و اخلافشان همه ! 

« دکتر علی شریعتی »

علی (ع)

مگر با کلمات می توان از علی سخن گفت ؟

باید به سکوت گوش فرا داد تا از او چه ها می گوید ؟ او با علی آشناتر است.

« دکتر علی شریعتی »

( اسلام شناسی ، ص ۵۸۷ )

علی کسی است که نه تنها با اندیشه و سخنش ، بلکه با تمام وجود و زندگی اش به همه  ی دردها و نیازها و همه ی احتیاج های چند گونه بشری در همه دوره ها پاسخ می دهد .

« دکتر علی شریعتی »

( ما و اقبال ، ص ۳۸ )

پ. ن. روز پدر مبارک باد.

درد بی کسی

سلام

ایام سالگرد معلم شهید دکتر علی شریعتی است.

دکتر  جان خیلی حرف با تو دارم که باید بزنم اما جای صحبتم اینجا نیست .

دکتر خیلی فکر کردم برای سالگردت چه مطلبی در وبلاگ بگذارم .مطلب زیبایی از تو خواندم که حیفم آمد دیگران نخوانند.

استاد یادت گرامی و روحت شاد باد.......

پروردگارم ،مهربان من

از دوزخ این بهشت، رهایی ام بخش!

در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است

و هر زمزمه ای بانگ عزایی

و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی ...

در هراس دم می زنم 

در بی قراری زندگی می کنم

و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است

من در این بهشت ،

همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم.

"تو قلب بیگانه را می شناسی ، که خود در سرزمین وجود بیگانه بودی"

"کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم"

دردم ، درد "بی کسی" بود

« دکتر علی شریعتی»

 

ای آزادی

ای آزادی،

 تو را دوست دارم، به تو نیازمندم، به تو عشق می ورزم، بی تو زندگی دشواراست، بی تو من هم نیستم ؛ هستم ، اما من نیستم ؛ یک موجودی خواهم بود توخالی ، پوک ، سرگردان ، بی امید ، سرد ، تلخ ، بیزار ، بدبین ، کینه دار ، عقده دار ، بیتاب ، بی روح ، بی دل ، بی روشنی ، بی شیرینی ، بی انتظار ، بیهوده ، منی بی تو

یعنی هیچ! ...
ای آزادی، من از ستم بیزارم، از بند بیزارم، از زنجیر بیزارم، از زندان بیزارم، از حکومت بیزارم، از باید بیزارم، از هر چه و هر که تو را در بند می کشد بیزارم.

ای آزادی، چه زندان ها برایت کشیده ام !

 و چه زندان ها خواهم کشید و چه شکنجه ها تحمل کرده ام و چه شکنجه ها تحمل خواهم کرد.

 اما خود را به استبداد نخواهم فروخت، من پرورده ی آزادی ام، استادم علی است، مرد بی بیم و بی ضعف و پر صبر، و پیشوایم مصدق، مرد آزاد، مرد، که هفتاد سال برای آزادی نالید.

من هرچه کنند، جز در هوای تو دم نخواهم زد. اما، من به دانستن از تو نیازمندم، دریغ مکن، بگو هر لحظه کجایی چه می کنی؟ نا بدانم آن لحظه کجا باشم، چه کنم؟ ...

« دکتر علی شریعتی »

(خود سازی انقلابی ، ص ۱۲۰و۱۳۰)

حرفهایی که باید زد

تا حال حرف زدن زبان را می شنیدم، حرف زدن قلم را می خواندم، حرف زدن اندیشیدن را، حرف زدن خیال را و حرف زدن تپش های دل را، حرف زدن بی تابی های دردناک روح را، حرف زدن نبض را در آن هنگام که صدایش از خشم در شقیقه ها می کوبد و نیز حرف زدن سکوت را می فهمیدم ... ببین که چند زبان می دانم!

 

من می دانم که چه حرف هایی را با چه زبانی باید زد، من می دانم که هریک از این زبانها برای گفتن چه حرف هایی است.

حرف هایی است که باید زد، با زبان گوشتی نصب شده در دهان، و حرف هایی که باید زد اما نه به کسی، حرف های بی مخاطب، و حرف هایی که باید به کسی زد اما نباید بشنود. اشتباه نکنید، این غیر از حرف هایی است که از کسی می زنیم و نمی خواهیم که بشنود، نه، این که چیزی نیست. از اینگونه بسیار است و بسیار کم بها و همه از آن گونه دارند؛ سخن از حرف هایی است به کسی، به مخاطبی، حرف هایی که جز با او نمی توان گفت، جز با او نباید گفت، اما او نباید بداند، نباید بشنود، حرف های عالی و زیبا و خوب این ها است، حرف هایی که مخاطب نیز نا محرم است!

این چگونه حرف هایی است؟

این چگونه مخاطبی است؟

« دکتر علی شریعتی »

( با مخاطبهای آشنا )

من دیگر ناله نمی کنم

 

نه...

من دیگر ناله نمی کنم ، قرنها نالیدن بس است

می خواهم فریاد بزنم!

 

اما اگر نتوانستم سکوت می کنم

خاموش بودن بهتر از نالیدن است ...

 

-----------------------------

به من بگو نگو ، نمی گویم؛

اما نگو نفهم ، که من نمی توانم نفهمم

من می فهمم!!

« دکتر علی شریعتی »

پ . ن : سال نو مبارک.